استاد پیام شریف نژاد

داستان زندگی موسیقایی من

از سال ۷۱ بود که فکر کنم که من ۱۱ ۱۲ سال سن داشتم که فیلم دلشدگان علی حاتمی تو سینما اکران ش، شروع شد. اون فیلم رو با پدرم رفتم سینما و دیدم و هرگز اون فیلم در من تموم نشد تا الان.
دیدن صحنه های تار نوازی، دیدن تمبک نوازی که اکبر عبدی اون رو انجام می‌داد و چقدر عالی، و آواز استاد شجریان و هزاران خوبی دیگر من را اغوا کرده بود.
بعد از اون هر دفعه که اتوبوس سوار می شدم میله اتوبوس رو تو همون سن کودکی فکر می کردم که دسته تارِ و روش انگشت گذاری می کردم، میز مدرسه هم که محل اوج شکوفایی هنر تنبک نوازی من بود.
این می گذره تا من فکر کنم دوم راهنمایی این حدودها سن‌ام میشه و پسرخاله ای داشتم و دارم البته از من یکی دو سال کوچکتر به نام ایمان که ویولون می زد.
شاگرد استاد پویان بود و ویولن ایرانی می زد، از روی کتاب آقای خالقی. یه ضربی توی خونه بود که من بدون معلم از روی همون چیزهایی که رو دست اکبر عبدی تو اون فیلم دیده بودم و تمرین هایی که رو میز مدرسه کرده بودم با اون داشتم ساز می زدم و به تدریج تونستم که کنار ایمان دونوازی کنم.
بعد وقتی فامیل جمع می شدن ایمان کتاب ویولونش را باز می‌کرد از روش می زد و من تمبکم رو می‌آوردم، ضربم رو می آوردم و باهاش همنوازی می کردم و چشم حضار از حدقه در میومد که این کلاس نرفته چرا بلده؟!
این بود که خانواده فهمیدن که من یه استعدادی توی موسیقی دارم و تو همون سنین راهنمایی برام یه معلم تنبک گرفتند که خصوصی بیاد خونه که خیلی ایشون چنگی به دل اون موقع نزده بود ولی باز با همه چنگی به دل نزدنها، باز جاده برای من هموارتر می شد.
دیگه به سن ۱۸ سالگی رسیده بودم که سه تار رو شروع کرده بودم و داشتم سه تار هم می زدم، حالا دیگه تو گروه هایی که تمبک بود و سازهای دیگه بود داشتم ساز می زدم.
خیلی بخش عمده‌ای از سه تار رو هم خودآموز یاد گرفته بودم حتی یادم میاد که یه سی دی آموزشی بود که کتاب هنرستان رو می زد و اون موقع ها که تازه کامپیوتر در اومده بود با کمک اون سی دی یا حتی یادم نیست شاید فلاپی تمامی کتاب هنرستان را با سه تار زده بودم، تا اینکه گوشم به آلبوم “سِیر” ساخته استاد مسعود شعاری خورد و دیگه عقل و دل رو گم کردم.
تو همون اواخر دهه هفتاد یا اوایل دهه هشتاد با هزار زحمت آقای شعاری رو پیدا کردم و رفتم سر کلاس آقای شعاری.
هیچ موقع دوران شاگردی استاد شعاری رو فراموش نمی کنم. آموزشگاه آقای شعاری اون موقع تو خیابان جردن کوچه آناهیتا بود، آموزشگاه همساز، و من با تاکسی می رفتم چهارراه جهان کودک، بعدها هم که دیگه مترو اومده بود و چهارراه جهان کودک پیاده می شدم و تا جردن رو پیاده می رفتم. هیچ موقع این رفت و آمدها را فراموش نمی‌کنم.
اون موقع ها ما مشقمونو با نوار کاست ضبط می‌کردیم و تو واکمن گوش می دادیم شون، وقتی که مشق رو ضبط می کردم از دفتر آقای شعاری تا تاکسی یا ایستگاه مترو تو جهان کودک، این نوار رو بارها و بارها بر می گردندم عقب و گوش میدادم همون مشقی رو که تازه گرفته بودم. عملاً تا برسم خونه اون مشق رو حفظ بودم.
شوق سه تار زدن پیش مسعود شعاری، شوق دیدن مسعود شعاری، شوق اینکه مسعود شعاری که بگه خوبه، این یک اتفاق خیلی مهمه برات بود یعنی اینکه مسعود شعاری بگه خوب بود، واقعا این خوب بوده با اون صدای گرم و مهربان مسعود شعاری کاری می‌کرد که تو از در خونه بیرون نری و بشینی تمرین کنی.
همین شوق باعث شد که وارد دانشکده موسیقی بشم، همون سال‌های آغازین دهه ۸۰ دانشگاه علمی کاربردی شروع کرده بود به دانشجو گرفتن و آقای شعاری هم استاد سه تار اون دانشکده بود.
بسیار جو خوبی تو اون دانشگاه بود آقای شعاری سه تار درس می داد، آقای سریر پیانوی عمومی درس می داد، سلفژ رو یادمه که آقای حامد مهاجر درس می داد و دنیای خیلی خوبی به روی من گشوده شده بود. تئوری موسیقی، سه تار…
ناگفته نمونه که تو همون بازه های زمانی پیش استاد همتی هم تارمی زدم. البته اگر سه تار میذاشت که پیش آقای همتی بتونم تار بزنم، دقیقا همون اشتیاقی که تو کلاس آقای شعاری بود، دیدار آقای همتی هم همون را رقم می‌زد، دریای مهربانی، دریای دانش، دریای خون گرمی و صمیمیت و هیچ موقع خوش خلقی جناب آقای همتی و تعالیم خوب موسیقیایی شون رو فراموش نکردم وقتی که کاردانی رو تو دانشگاه علمی کاربردی گرفتم برای مقطع کارشناسی دانشگاه هنر قبول شدم، که دانشکده موسیقی کرج بود دانشگاه هنر تهران و دیگه به نیمه دهه ۸۰ رسیده بودیم.
ورود به دانشگاه هنر سرآغاز یک تحول باز بزرگتر بود. اون زمان آقای شریف لطفی رئیس دانشکده موسیقی دانشگاه هنر بود آدمی که خودش سنگ بنای اون دانشکده رو بعد از انقلاب زده بود و زحمت کشیده بود و خشت به خشت اون دانشکده رو آورده بود بالا و نگاه بسیار فراتر از آکادمیک ایشون به آموزش موسیقی.
اونجا بود که من با مقوله به نام پداگوژی آشنا شدم، دانش انتقال موسیقی، و در کنار همه اساتید خوبی که تو همون دانشگاه هنر داشتم اعم از امروز آقای حمید سکوتی اعم از همون آقای همتی که تو دانشکده موسیقی بودن آن زمان، دو چهره بسیار برای من اغوا کننده بودند، یک، جناب آقای استاد اسلامی که واحد سلفژمون از اول تا آخر فارغ التحصیلی و همچنین واحدی به نام فرم آفرینش در موسیقی ایرانی با ایشان ارائه شده بود. دست پرورده بسیار عالی شریف لطفی و استاد پژمان یک انسان بسیار فرهیخته و دریچه های جدیدی از شنیدن و سرایش و ریتم به روی من باز شد.
شاید زمان دانشکده و تو اون حجم درس ها و واحد های مختلف من خیلی نمی رسیدم که مقوله رو انجام بدم مقوله سلفژ رو، ولی همیشه حواسم بود که من باید آقای اسلامی را دریا بم و در اثنای پایان‌نامه هنرجوهایی که باهاشون ساز می زدم چون من هم تار می زدم هم سه تار هم عود تو پایان نامه خیلی از بچه‌ها داشتم ساز می زدم. اونجا بود که من تو پایان نامه یکی از بچه ها که استاد راهنماش آقای مهرانی بود با جناب استاد حسین مهرانی آشنا شدم .
دقت و موشکافی بسیار زیاد اخلاقی بسیار نیک خوش قول خنده رو و در عین حال بسیار دقیق و موشکاف. وقتی رفتم آثار نت نگاری آقای حسین مهرانی رو تهیه کردم دیدم که خدای من ایشون تمام جزئیات را به گونه‌ای نت کرده که اگر یک فردی هرگز اون موزیک رو نشنیده باشه و سواد نت خوانی و دشیفراژ کافی داشته باشه قطعه ای رو که اجرا می کنه با اصل دیگه مطابقت کامل داره و اونجا فهمیدم که این چهره رو هم باید دریابم.
همه اینها در کنار شیفتگی و علاقه من به نگارش های جناب آقای شریف لطفی داشت اتفاق می‌افتاد.
پس از اتمام تحصیلم در دانشکده موسیقی حالا کار اصلیم شروع شده بود، تکمیل یاد نگرفته ها پیش آقای شعاری که البته بگم این هرگز تکمیل نمیشه و نخواهد شد، ادامه یاد گرفته ها در کلاس‌های آزاد با آقای امیر اسلامی، شاگردی پیش آقای بهروز همتی دوباره و اصل ماجرا شاگردی با آقای حسین مهرانی و اجرای تمام نت نگاری هاشون تا قبل از اینکه بخوام سرکلاس شون برم. البته در این بین از دریایی از راهنمایی‌های هزاران اساتید دیگه که یکی از یکی بهتر بودن تو همون حیطه تار و سه تار بهره مند شدم که دیگه گفتن نداره می خوام کلیات اصلی رو بگم که چی منو کجا آورد. حسین مهرانی، مسعود شعاری، امیر اسلامی و نگرش کلی آقای شریف لطفی، کل جهان بینی من به موسیقی ایرانی را تشکیل می‌دهند و بعد از اون تمام همتم رو گذاشتم روی چگونگی تدریس.
شاید من سالیانی آهنگسازی تئاتر کردم کنسرت دادم ولی از یک سالی به بعد، از سالهای ۹۴ و ۹۵ به بعد تمام انرژیم رو گذاشتم روی تدریس احساس می کردم اینجا یک کار نکرده هست و من برای این جا توشه ای با خودم آماده کرده ام.
این تمام داستان تا الان بگم که یاد گرفتن من ادامه خواهد داشت تا آخرین روزی که زنده خواهم بود.